حرف دل

کلمات کلیدی
۲۶
مهر

علیرغم‌ تصور همیشگیم‌ که سحرخیزباش تاکامروابشی امرورسحرخیزبودم اونم از۵ونیم صبح باشوهری اماخبری ازکامروایی نبود...اول صبح که اشتباهی کارت کشیدم وپول بی زبون رفت به حساب مردک شکم کنده ی جیب خالی حالم حسابی گرفته شدنمیدونم چرااشتباه کردم واقعا!!!!هیچوقت همچین مشکلی برام پیش نیومده بودخیلی مضحکه یوقتایی اینقدحساس میشی که کاری رودرست انجام بدی همین حساسیت گندمیزنه به کارت!!!!بعدم ک اومدم خونه قوطی نمکو شکوندم بعدم ناهارنخورده اومدم دانشگاه هیچ اتفاق خاصی نیفتاده هاامامن حالم گرفتس وقتی دکتررحیمی اومدکلاس وگفت کلاس ساعت بعدکه بازنش داریم کنسله وهمش گوشیش زنگ‌میخورد وگرفته بودفهمیدم انگارفقط من نیستم ک روزمو خوب شروع نکردم بازبه من ک مشکلم۴۰تومن پوله اون بیچاره فک زنش شکسته باوجوداینکه ک کلاس کنسل شداما نه نای خونه رفتن دارم نه دلم میادعلی روازخواب بیدارکنم ترجیح دادم بیام بادوستم خوابگاه وازاونوربریم بیرون اماذوق کمدمونو خیلی دارما😉😉😉😉امیدوارم درادامه روزخوبی داشته باشم حتماهمینطوره

۱۸
مهر

الان آرومم واقعاآرومم تنهادلهره ام واکنش بابامه وقتی بخوام تصمیمو بهش بگم نمیدونم چطورعکش العمل نشون میده!حمایتم میکنه یاشماتتم!

برخلاف حرفای من که بخش احساسیه قضیه بودحرفای علی منطقیه راست میگه کلی الان ازخودمون بزنیم وبدویم دنبال پول که آخرش یه شبه تموم شه حالاکاش اون یه شب خوش میگذشت اولش استرس مراسمه وآخرش خستگیش بخوای نخوای حرف توش پیش میاداینش کم بوداونش زیادبوداین اینجوری بودو...

حتی اگه عمه ها وداییما ببریم یه رستوران خوب دسرومیوه هم بدیم گمون نکنم از2تومن بیشتربشه هم یه شام باعزت دادیم هم پولمونوبراخودمون خرج میکنیم به قول علی یه سفردونفره بیشترخوشمیگذره

من میتونستم یه عروسی عالی داشته باشم با یه کسی که حسی بهش ندارم آره میتوستم یه شب خوش باشم وتمام عمرزجربکشم امامن تونستم برای بقیه عمرم کسی روذاشته باشم که عاشقشم علی بزرگترین وبهترین نعمت خداست برای من وانصاف نیس که باخوذخواهی آزارش بدم خیلیا میگن سیاست داشته باش امامن باعلی که همیشه باهام صادقه نمیتونم سیاست داشته باشم من نمیتونم کنارش خودم نباشم

علی میدونم خوشحالیه منومیخوای امابدون که من وقتی خوشحالم که تو لبت خندون باشه که توفکرت درگیرنباشه که توعاشقم باشی

۱۷
مهر

فقط یادمه وقتی گفت نمیتونیم عروسی بگیریم گوشام دیگه هیچی نشنید وچشمام فقط راهی رومیدیدکه دلم میخواست زودترتموم بشه وبرسیم  خیلی زورزدم تاچندتاازجمله هاشوبشنوم دلم میخواست بهش بگم خودم تاتهشو خوندم دیگه هیچی نگوامازبونم به گفتن نمیچرخید شوکه شده بودم آخه مگه میشه یه پدربگه من نمیتونم بگه دلخوریم پیش بیادبرام مهم نیس 

من به جهنم مراعات پسرشومیکرد 

دلم میگه حرف ازنتونستن نیست حرف ازنخواستنه که اگه حرف ازنتونستن بودهمون روزخواستگاری قرارمدارنمیذاشتن مگه میشه آدم خرج ودخلشوندونه وروهواحرف بزنه!شایدم من وبابام خیلی ساده ایم که برای حرف آدماارزش قایل میشیم من که یادگرفتم دیگه توزندگیم برای حرف احدی تره خوردنکنم بابام بعداین قضیه یادمیگیره قطعا

فقط اگه یذره روراست بودن میتونستیم یه فکری بکنیم که نه سیخ بسوزه نه کباب اماافسوس

من بااوناکارندارم که اگه زنگ بزنن هم حرفمومیزنم دیگه بسه سربه زیری امابرای من مهم علی هست که میدونم اگه پابه پاش برم بیشترازیه عروسی برام مایه میذاره

شب مزخرفی بود

۰۹
شهریور

یه باردیگه خدای مهربون دستموگرفت ومنه بنده ی حقیرشو دلشادکرد

خدایاشکرت که قبول شدم شکرت که همه چیزو اینقددقیق برنامه ریزی کردی عاشقتم که حواست بهم هست عاشقتم که دعاهامو بی جواب نمیذاری

جواب پیاده برگشتن توسرمای زمستون وگرمای بهارجواب روزی5-6ساعت مطالعه ی مفیدجواب یخ زدن توی سالن مطالعه جواب صبح ساعت7بیدارشدنا جواب چنددورخوندن کتابای تکراری جواب همه ی سختیاروگرفتم ...مطمئنم خداهم به اندازه ی من خوشحاله الان

واماکسی که ازذوق کردنش حسابی کیف کردم همسرعزیزترازجانمه که سنگ صبورتمام غرولندهای من بوده چقدرخوشحالم که پیشت سربلندوروسفیدشدم علی واقعاخوشحالم...توهمدم روزای خستگیم بودی هروقت خسته میشدم توبهم انرژی میدادی...خیلی ممنونتم

به لطف خداهمه چی داره میفته روی روال یکم سختی داره اولش امانمیذاره لنگ بمونیم

باورم نمیشه یعنی من وعلی واقعاداشتیم امشب درموردخونمون حرف میزدیم؟چقدرآرزوی این روزا روداشتم...خدایاشکرت

ان مع العسریسرا...خدایاشکرت که بعدازروزای سختی وانتظارروزای خوب دارن بدوبدو میان

۰۷
شهریور

اندکی دلمان گرفته وکمی پریشانم

ازدیروزکه دوتاتالارقیمت گرفتم همش رفتم توفکرخرج ومخارج عروسی...حتی وقتی صبخ ازخواب پاشدم اواین فکری که به ذهنم اومدهمین بودوترجیح دادم دوباره بخوابم

میدونم علی باچه زحمتی پول درمیاره وفکراینکه یه پول قلمبه یه شبه میخوادازدستمون بره حالمومیگیره وازطرفی عروسی فقط همون یه باره ونداشتنش حسرت میشه رودل آدم مثه حسرتی از5سالگی باهامه که مامانم قول داده بوداگه دخترخوبی باشم وآمپول بزنم برام پفک نمکی میخره اماالان 18سال ازاون موضوع گذشته وهنوزنخریده یامثلاحسرت جایزه ای که بابام وقتی 7سالم قول داده بوداگه انبردستو براش پیداکنم برام میگیره ویادش رفت یادمه ازاون موقع دیگه هرچی گم میکنه دنبالش نمیگردم هیییییییییییییییییییییییییی

بحث پفک وکادونیس ایناجنبه ی فان وخنده داره اماحرف ازیه چیزیه که همیشه تهه دلت حسرتشومیخوری اگه علی میذاشت منم میرفتم سرکارازبارعذاب وجدانی که بخاطرمخارج عروسی دارم کم میشد نه اینکه بخوابم خرج عروسی روبدم اماحداقل تااون موقع یه گوشه ی زندگیمونو میچرخوندم اماعلی صلاح نمیدونه ومنم کمابیش بادلایلش موافقم

یه مزیت اینکه الان خونه رهن کنیم اینه که تازه بعدعروسی فکرخونه نمیفتیم وخیالمون راحته که خونه داریم

دلم میخوادهمه من وعلی روکنارهم ببینن دلم میخوادمردزندگیمو نشونشون بدم وببینن مردی که لایقمه پیداکردم اونشب شادترین شب زندیگمه میدونم

حسرت پول روهیچوقت نبایدخوردخداروشکربه دست اومدنیه...فک کنم استرس جوابای ارشدزده به سرم خیلی غرزدم

امشب که میخواستم قرآن بخونم این اولین آیه بود:ن والقلم ومایسطرون...خیلی امیدوارشدم به قبول شدنم تودانشگاه یزدان شاالله به حق همین آیه خدای مهربون ناامیدم نمیکنه

۰۵
شهریور

دوروزعالی باعشق زندگیم

دفه پیش که علی جونم اومدپیشم نامزدبودیم،اونبارم خیلی خوشگذشت امااینبارعالی بود

اینبارزن وشوهربودیم وعلاوه براینکه پیش مامان وبابام راحت بودیم خودمم خیلی حس نزدیکی بیشتری باعلی داشتم

خیلی خوبه ک پدرومادرمون عشق مابه هم روببینن،ببینن که دست همومیگیریم همدیگه روبانفس وفدات وواژه های مهربون صدامیکنیم،کنارهمیم وهوای هموداریم

واقعااحساس خوشبختی می کنم میدونم ممکنه روزای سختی درپیش داشته باشم امااینم میدونم که سختی رواله زندگیه من خوشبختم چون بامردی ازدواج کردم که عاشقانه دوستش دارم خوشبختم چون خدای مهربون هواموداره خوشبختم چون پدرومادر وخونواده ی خوبی دارم...خدایاهزاران مرتبه شکرت

کادوی اینارهمسرم واقعاغافگیرم کردهمیشه عادت به ساعت داشتم اماازوقتی ساعتم خراب شددیگه قیدشوزدم واین ساعت خوشگل بهترین کادوبرای من بودهم طلاییه همرنگ دستبندم هم ظریفه وبه دستم میاد (چاپلوسم خودتی دلم میخوادتعریف کنم)

علی بااومدنش توزندگیمون خونوادمو واقعاشادکرده مامان وبابام که هردفه کلی ذوقشومیکنن وآبجیامم منتظرن بیادتابریم بیرون بازی کنیم ببخشیدکه حسابی خستت میکنیم خوداداش نداشتیم توهم که مهربون

وقتی هستی حال من خوبه


۲۹
مرداد

میدونی...وبلاگ نویسی خیلی خوبه

حرفای دلتومیگی بدون اینکه بخوادزودی جوابتوبده وحق به جانب شه ک من چنینم وچنان...گاهی فقط شنونده بودن بزرگترین کمک به احساسه یه آدمه

گاهی هم فک میکنم شایدم وبلاگ نوشتن همچین خوب نباشه

آخه چرامن حرفایی که فقط بایدبه خودش بزنم ونظرشوبدونم اینجاثبت بشه؟

نمیدونم واقعااینم مثه خیلی سوالاس که جوابشونمیدونم 

فقط میدونم وقتی بااصرارمیخوای طرفت حرف بزنه ظرفیتت روببربالا وگرنه دفه ی دیگه ک همچین موقعیتی پیش بیادمطمئن باش کلامی بهت نمیگه هرچقدم که اصرارکنی!

۲۵
مرداد

چه صبح قشنگیه امروز

ازاون صبحای خنک که زودپاشدم ودست وروم روشستم صبونه رو کنارمامان وبابای خوبم خوردم وکلی انرژی گرفتم ازپی امای همسرنازنینم

کلی حرفای خوب زدیم کلی قربون صدقه هم رفتیم وچقدبه وجداومدم وقتی عکستو برام فرستادی

تازگیا حس میکنم صبورترشدم هرحرفی که میزنیم هربحثی که میکنیم پروندش روهمون موقع میبیندم وسعی میکنم نذارم هیچ حرفی دلخورمون کنه

میدونی به نظرم هربحث هرچقدم جدی باشه هرچقدم حق بایکنفرمون باشه به دلخوری نمی ارزه

من پیشت نیستم اماحالاکه ازت دورم دلم میخوادوقت یپیش خودت به من فکرمیکنی لبخندبزنی وذوق کنی نه اینکه سگرمه هات بره توهم

یه رفتارخیلی خوبی که قبلنابیشترداشتی این بودکه هرچقدم درطول روزدلخورمیشدیم یاشب باهم بحث میکردیم وقتی میخوابیدی وفرداش پامیشدی همه چی یادت میرفت ویه جوری صبح بخیرمیگفتی که انگاراصن هیچ اتفاقی نیفتاده،راستش من اونموقع حرصم میگرفت ازاین رفتارومیگفتم آخه آدم اینقدبیخیال ولی الان میفهمم خب زندگی همینه حرف وحدیث همیشه هست اگه بخوایم یه حرفوهمینجوری کش بدیم فقط خودمون ضررمیکنیم واعصابمون خوردمیشه

تومهمترین آدمه زندگیمی علی اینقددوستت دارم که فکرشم نمیتونی بکنی

امروزخیلی پرانرژی ام


۲۴
مرداد
درک کردن دنیای مردونه انصافاکارراحتی نیست اونم مردپیچیده ی من...
من خوشحال باشم واقعاازتهه دل خوشحالم ومیشنگم ووقتی ناراحت باشم معمولااعصاب ندارم وبه همه میپرم ودرمواقعی ک پیش علی باشم وناراحت باشم میزنم زیرگریه...لوسم خودتی!!خو گریه ام میگیره
اما مردمن...وقتی هم خوشحال نباشی واسه خوشحالی من به روی خودت نمیاری مگه اینکه عصبانیت کنم که خودتو بادادوبیدادتخلیه کنی،که دراین مواقع هم ازاونجایی که من بی توقعیم میشه تایه هفته مثه بادکنک بادمیکنم
خو فداتشم بگوبهم 
شایدیوقتایی من توقعم زیاده بگوباورکن ناراحت نمیشم
من عاشق خنده هاتم علی بادنیا عوضشون نمیکنم نگیرازمن این خنده هاتو
هیچ چیزی ارزش یه لحظه اخمتونداره همیشه باهام حرف بزن من زنتم علی بیشتر برای تو خوبیارومیخوام تاخودم
۲۲
مرداد

دلم خیلی گرفته

عجیبه که دورهمی خونوادگی امروزهم حالموبهترنکردراستش خیلی احساس تعلق ندارم بهشون همش دلم میخواست زودترتموم شه وبیایم خونه...

فکراین که هفته پیش کجابودم والان کجا حالمومیگیره درسته که همه چی اونجورکه میخوام نبوداماحالم خوب بود

یوقتایی فک میکنم همسرمن بهترین مرددنیاس وگاهی حس میکنم سنگ دل ترین آدمه مگه میشه تازه عقدکنی وهی زنگ نزنی به زنت!مگه میشه هی سراغشونگیری؟مگه میشه دلت براش تنگ نشه؟نمیدونم شاید این فاصله ی هزارکیلومتری قلبشم ازم دورکرده...

تواین مقطع اززمان فاصله اصلاچیزخوبی نیست بهترین روزای عمرمونه که داره به دوری میگذره 

کاش بودی وباهم حرف میزدیم کاش بودی ومیرفتیم بیرون هواخوری 

کاش بودی