حرف دل

کلمات کلیدی
۱۶
تیر
به نظرم هرچیزی هرآدمی یه ظرفیتی داره بیشترازظرفیتش که ازش انتظارداشته باشیم درواقع لهش میکنیم،داغونش میکنیم...اینکه همه چیو توی دلت بریزی اینکه تحملتو ببری بالا اینکه قوی باشی اصلا بدنیست امااینکه توقعات ازت بالابره اینه که آزاردهنده س،من میدونستم زندگی توی شهرغریب سخته میدونستم پدرومادرمو دیربه دیرمیبینم،سخت بود یه شب درمیون یا دوسه شب درمیون تنهایی خوابیدن،سخته رفت وآمد نداشتن با کسی تو غربت همه ی اینا رو تحمل کردم امانمیدونستم حق ندارم بخوام ببینمشون حق ندارم دلم تنگ بشه حق ندارم کم بیارم فقط به خاطراینکه شرایط رومیدونستم ...کسایی که یکم اززندگیمو میدونن اولین چیزی که میگن اینه سختت نیست؟منم بالبخندمیگم میگذره، کدوم دختری دوری ازپدرومادرشو دوست داره که من دومیش باشم ؟من عشق تو رواینقدواقعی دیدم که چشمم رو روی خواسته های خودم بستم هرچندکه بزرگترین خواسته ام زندگی باتو بود وهست...خودت میدونی وقتی ازم بخوای کاری روانجام ندم حتی اگه باحرفت مخالف باشم حرمت حرفت رو نگه میدارم چون دوستت دارم و بهت اعتماد دارم...حرفتو دوتانکن هیچوقت عزیزدلم چون درست یاغلط من یادگرفتم به حرف آدما اطمینان کنم وزمانی که حرفت دوتامیشه ناخودآگاه اعتبار گفته هات واسم کم میشه...تومرد فهمیده ای هستی بهت افتخارمیکنم اگه دیشب ازدلم درنمیاوردی حالاحالاها دلم ازت گرفته بود...میدونم که منومیفهمی میدونم که درکم میکنی...میدونی یاده حرف اون مشاوره افتادم که بهم گفت اختلاف شما توی یک مورده اونم اینکه من از تو برون گراترم ودارم فکر میکنم شایداینه که باعث آزارمون میشه هرچندمنم مثل تو توی جمع آرومم اما تمایلم به آدما به دورهمی به مهمونی بیشتره امادرحد متوسط  
۰۶
تیر

یکی دوماه پیش که استادجلسه ی تحلیل روانشناسی فیلم فروشنده روگذاشته بود یادمه که میگفت ازموضوعات پررنگ توی این فیلم خشونت جنسیه...خشونت جنسی فقط توی صحنه حمله اون پیرمرد به رعنا توی حموم خلاصه نمیشه...توی خندیدن بازیگرمردتئاتر به خانوم مقابلش که نقش فاحشه روداشت توی صحنه ای که خانومه توی تاکسی به عماد گفت جمع وجورتربشه وآخرش اومدجلونشست حتی توی صحنه آخرکه عمادورعنا برای گریم خیلی  بی روح نشسته بودند وپشت صحنه شون بازیگرنقش زن فاحشه قرارداشت وحتی توی پشغامگیرمردصاحبخونه کاملامشخص بود...بعدازفیلم هیس دومین فیلم اثرگذار وپرمعنی که توی سینمادیدم فیلم فروشنده بود...وچقدقشنگ استاد صحنه ی اول این فیلم رو برامون پررنگ کردوقتی که گفت همه ی فیلم ازصحنه ی اولش مشخص بود حول چی میچرخه وصحنه ی اول این بود:یه اتاق خواب که دیوارش ترک خورده ویه تخت بهم ریخته...این دوتافیلم ازاونجایی اومدن دوباره توی خاطرم که سه تاتجاوز درعرض چندساعت فقط به یک کلانتری گزارش شد...چقدترسناکه که آدما به خضوصی ترین حریم هم دست درازی میکنن...چقدقبیحن کسانی که واسه چندلحظه لذت روان یک آدم روان یک بچه رو بهم میریزن...هیشکی نمیتونه ضربه ای که به اون بچه واردشده تصورکنه ...دربهترین حالت اگه فکرخودکشی به سرش نزنه یا ازهمه مردا فراری میشه یا با بی بندوباری سعی میکنه دردش خودش روالتیام بده...تعجب از بی شرفاییه که یادشون میره دنیا داره مکافاته و زندگی یک آدم روبراش کابوس میکنن...واقعا که چقدخشونت جنسی توی جامعه زیاده...منی که آدم بزرگم وقتی یه حرومزاده بهم زد ودررفت تاچندروزحالم بود هنوزم که هنوزه صدای موتوردورم میشنوم یه لحظه تنم میلرزه هنوزم گوشی دستمه که فوری زنگ بزنم پلیس اون وقت اون بچه ی معصوم چه زجری میکشه فقط خدامیدونه...دور وزمونه ی ترسناکی شده

۰۵
تیر
یادم نمیادهیچ عیدفطری اینقددوروبرم خلوت بوده باشه وخونه نشین باشم!!!!!!
یوقتایی غریب بودنت خیلی پررنگ میشه مثه عیدا مثه تعطیلیا مثه آخرهفته ها...چندوقته شدیدا احساس انزوا میکنم درسته شهرمونم که بودم رفت وآمد آنچنانی نداشتیم اما همین که باآبجیام توطیه میکریم مامان وبابارومیکشوندیم یاخونه فامیل یا دست کم پارک میرفتیم...اینجاتفریحم شده سرکارفتن...میدونم امشبم همه دورهمن واقعاخوشبحالشون رفت و آمدبابقیه آدمو سرزنده نگه میداره...یوقتایی فک میکنم عجله کردیم که اومدیم زیریه سقف علی که اکثرمواقع کلانتریه و وقتی هم که میاد اینقدخسته س ک میخوابه منم که امتحانام تموم شده چ کاریه خونه گرفتیم وقتی روزی چندساعت بیشترهمو نمی بینیم!!!!!!ولی خب بی انصاف نباشم علی تایم آزادش از تفریح و گردوندن من کم نمیذاره آخرشم که امسال نه یکی دوسال دیگه همین آش وهمین کاسه وباید غریبی طی کنیم پس چ فرقی میکنه!!!!!!!!قشنگ معلومه خوددرگیری دارما
۲۳
خرداد

باراولی بودکه زیر یه سقفیم وروزتولدعلی رسیده بود از اوله ماه داشتم فکر این روز رومیکردم دلم میخواست بهمون خیلی خوش بگذره، علی همیشه تولدم خیلی خوشحالم میکنه  باکادو باخنده باشوخی بارهرچی که میتونه پارسال تولدم خیلی خوشگذشت یه تیکه فیلم بیادموندنی ازش دارم که هروقت میبینمش ازتهه دل میخندم...دلم میخواست امسال من تلافی کنم امسال من بخندونمش خوشحال بودم باپولی که خودم کارکردم براش کادومیخرم کیک میخرم خیلی ذوق تولدشوداشتم آره داشتم

هم دلم میخواست بهش یه کادوی کاربردی بدم هم به کاوی بیادموندنی وبرای جفتشم ایده داشتم چندجاپرسیدم وگشتم تاکادویی که میخواستم سفارش دادم وکلی هم تاکیدکردم که دوشنبه میخوامش کادوی دیگه ش هم یه روزکه ازامتحان برمیگشتم خریدم مونده بود کادوشون کنم وکیک بخرم وبرم آرایشگاه...تااومدم کاغذکادوبپیچم آقا سررسید خوشحال شدم زوداومده پس این یعنی شب برمیگرده بااینکه گفت ساعت 2میاد بازم خوشحال بودم چون میتونستم ووقت داشتم اون ژله ای که تعریفشو میکردن درست کنم ....وقتی رفت  منم رفتم کیکشو خریدم برام مهم نبود گرمه، روزه ام، پیاده ام نه هیشکدوم مهم نبود اینقدذوق داشتم که حال خودمو نمیدونستم بااینکه آرایشگاه بسته امامن کیکمو خریده بودم وتولدرومیشه بدون آرایشگاه رفتن تصورکردامابدون کیک اصلا!!!!!!!!!روزه ام روکه بازکردم مشغول ژله درست کردن شدم یکم سخت بودقیقاهم اون چیزی نشدکه من میخواستم امابازم خوشگل دراومد وقتی خیالم ازژله راحت شد رفتم سراغ شام یابهتره بگم سحری...میدونستم علی قورمه سبزی هامو دوسداره پس تصمیم گرفتم براش قورمه سبزی بپزم...ساعت یک شد کم کم وقت اومدنه علی شد رفتم به خودم رسیدم یه لباسه خوب یه آرایش ملایم یه عطرخوشبو ویه لب خندون...شمعا رو روی کیکش چیدم وکیک وژله وکادوهاشو گذاشتم روی میزتحریرم که برام خریده بود...خودمو مشغول کردم باتلویزیون و گوشی تابیاد حوصله درس خوندن نبود اونشب فقط برای علی بود...2شد نیومد2ونیم شدنیومد3 شدنیومد3ونیم اس دادکه نمیتونه بیاد...خیلی خیلی حالم بدشد وا رفتم فقط تونستم همه چیو جمع کنم لباسمو عوض کنم و بیفتم توی رختخوابم...میدونستم تقصیری نداره و به قول باباش سرباز اختیارش دست خودش نیست اماخیلی ازش ناراحت بودم اینقدکه وقتی ازخواب بیدارشد فقط درحدسلام تونستم بهش بگم بغض کرده بودم بدنم رمق نداشت پاشم مثه همیشه بدرقش کنم هنوز وارفته بودم داشتم فکرمیکردم چطور گندزده شد به حالم به برنامه ام ...میدونم این خیلی بده که روزتولدت زنت بهت اخم کنه اینکه یه تولدت مبارک خشک وخالی هم نشنوی ولی این بدتره که با تدارکاتت دست به چونه خیره بمونی به ساعت وگوش به صدای موتوری باشی که توی پارکینگ بپیچه معذرت میخوام ازت تو تقصیری نداری اما تاحالااینجوری حالم گرفته نشده بود...لعنت به سربازی

۳۰
ارديبهشت

امروز نمونه ی واقعیه یه خرس خوابالو بودم...ازخواب پاشدم نشستم توی جام دیدم خوابم میاد گرفتم یه ساعت خوابیدم دوباره بیدارشدم صبونه خوردم دوصفحه درس خوندم دیدم شدید خوابم میاد بازم یکساعت خوابیدم...عجیب بی حوصله ام عجیب کسل...

شاید خواب درمون دردمه...دردغصه ازدست پدری ک تلفنمو دیروزجواب نداد درمون آشفتگیه این روزام دل مشغولی وفکرای بیهوده وبی سرانجام...افتادم بین دوتا مردمغرور که هیشکدومشون حاضربه حرف زدن باهم نمیشن ویه فکری واسه ختم این قائله نمیکنن...نمیدونم شایدبابام فکرمیکنه منم چسبیدم که اصلاعروسی نمیخوام پدرمن منم میخوام اما چ کنم؟وایسم توروی شوهرم که بابات زده زیرحرفش توباید تاوان بدی؟زندگی روتلخ کنم به کام جفتمون؟قبلش هی هرروززنگ میزدی ببینی من کجام علی کجاس الان من افتادم ازچشمت؟ خیلی دردداره بخدا دردداره مگه چ گناه کردم که یکطرفه به قاضی میری؟میدونم کیا پرت کردن اماحواست باشه ایناهمون آدمایی هستن که بخاطرشون چندسال پیش زدی توگوشم بخاطرکاره نکرده ویک هفته باهام حرف نزدی...همونا که بعدا افتادن به پای مامان که ببخشدشون...هنوزم دهن بینی باباهنوزم...بازم به معرفت مامانم که اگه جلو انداختیش واگه اشکمو اون هفته درآورد امادیروز یکساعت باروی خوش باهام حرف زد مثه همیشه ...بازم دمش گرم که اگه دلش ازبدقولی خونواده علی وحرفای مردم شکست دله منونشکست وهنوزم اینقدمهربونه که میگه لباس تنه یگانه رودیدی ببین اگه خوشت اومده برای توهم بخرم...من فدای دل مهربونت بشم که حرف میشنوی حرفای دلمو بهت نزدم مامان که دوباره داغ دلت تازه نشه که عصه های منم رو دوشت تلمبارنکنی...اماتوبابادلم خیلی ازت گرفته من دخترتم کاش باهام حرف میزدی کاش ازم میپرسیدی حالا چیکارکنیم؟نظر تووعلی چیه؟توآدمه بی منطقی نبودی...نمیدونم شایدم شدی مثه قبلا که هفته ای یکبارزنگ میزدی شایدمن زیادی پرتوقع شدم شایدزیادی دلم نازک شده ...آره دلم خیلی نازک شده خیلی 

۱۷
فروردين
خوبم اما یکم گرفته ام
حتی یک درصدم احتمال نمیدادم علی نباشه این هفته پیشم وقتی زنگ زدوگفت بهش مرخصی ندادن انگارآب یخ ریختن رو سرم...خیلی وا رفتم
اماوقتی به این فکر میکنم که دوهفته دیگه بسلامتی دوره اش تموم میشه خیلی سرحال میشم
داشتم به سالی که گذشت فکرمیکردم سال پیش این موقع نه همسرنداشتم نه درس ونه کار والان هرسه تارودارم همسری که دوستش دارم رشته ای که علاقه دارم وکاری که دارم باهاش کنارمیام هرچندموردعلاقم نیس...
زندگیمون رودوسدارم باهمه بالاوپایینی که این چندماهه داشته باهمه ی غصه هاش،خوشحالیاش،حتی دوری ودلتنگیاش حسرتی تو زندگیم ندارم به جز...لباس سفیدعروسی که نمیدونم تنم میکنم یانه...بیخیالش
تااینجاتلاشمون خوب بوده میدونم که زودزندگیمون رو سروسامون میدیم وپیشرفت میکنیم بعله
من آخرهفته خوابگاه ندوس
۲۷
دی

چند وقتیه دلم خیلی میگیره ازاون موقع که توی دورهمی همکلاسیا همه  آلبوم عکسای عقدوعروسیشون روآوردن وباذوق عکسای همومیدیدن ودلیل من برای دست خالی بودنم تحویل یه لبخندزورکی وجمله ی عکسای من شهرستانه واینجانیست بود!

دروغ چرا؟دلم گرفت دلم خواست اما ازکی گرفت نمیدونم!

بگم ازپدرومادرم دلگیرم؟آره یکم کوتاهی کردن درحقم میتونستن همه چیواینقدرراحت نگیرن امانمیشه قضاوت کرد بالاخره اونامنودخترعاقلی میدونن شایدخواستن باگوش کردن به حرفم شخصیتموبالاببرن...بگم ازمامان وبابای علی دلگیرم؟آره هستم یهو وسط راه یادشون افتادنمیتونن کمکون کنن وولمون کردن وزدن زیرحرفاشون امااونام خوشبختی پسرشون رومیخوان بیاخوشبین باشیم وفک کنیم اگه میتونستن ازهیچ کمکی دریغ نمیکردن...بگم ازعلی دلگیرم؟نمیدونم هروقت تصمیم میگیرم ازش دلخورباشم بابت دو دلیش که یه روزمیگه عروسی درکارهست ویه روزمیگه نیست اون لبخندش،اون بوسه های شب بخیروصبح بخیرش اون دل مهربونش که بادیدن دستای من برام دستکش خرید،نمیذاره ازش دلخوری تودلم بمونه اینقدردوسش دارم که سختیای الان رو فقط به عشق اینکه کنارمه ولبخندمیزنه پشت سرم میذارم

شایداگه لنگ رولنگ مینداخت وهیشکارنمیکردازش دلخورمیشدم اماالان که هرلحظه کاروتلاشش رومیبنم نمیتونم مقصرروعلی بدونم شایداصن مقصرخودمم شایدتوقعم زیاده امامیدونی تهه دلم میگه خواسته ی من کمترین خواسته ی هردختریه...بگذریم

هروقت به عروسی واینکه میتونیم بگیریم یانه فکرمیکنم چنان سرم دردمیگیره که جزخوابیدن دوای دیگه ای نداره پس گورباباش...دیگه برام مهم نیست تونستیم بگیریم میگیریم نتونستیمم دلم نمیخوادبهش فک کنم وحرص بخورم...من عشقمودارم خونم رودارم کارم رودارم واینکه یه آلبوم عکس ندارم چیزی ازارزشم کم نمیکنه قطعا

دلم میخوادیه روزی اونقد وضعمون خوب بشه که وقتی استادشدم وازسختیای زندگیم گفتم همه دانشجوهام هاج وواج بمونن که اینقدرقوی بودم

۰۶
آذر
درک میکنم چقداعصاب خوردکنه که کاری روکه توش ماهری برای یه مبتدی توضیح بدی خوده منم اگه باشم عصبی میشم امابستگی داره طرفم کی باشه وقتی همسرم باشه ومیدونم چقدسراینکار استرس داره واقعاباحوصله راهنماییش میکنم هرچقدکه بگم ومنوجه نشه هرچقدکه گیرکنه بهش حق میدم نمیدونم شایدم من زیادی آرمانی فکرمیکنم امادلم میخواس کاش حداقل تواین کلاس یه دوست داشتم مثه بقیه بایه دوست میومدم ومیرفتم یکی که مثه خودم صفربود یکی که میدیدم اونم براش سخته اینجوری شایددلهرم کم میشد وباهم تمرین میکردیم ووقتی گیرمیکردم نمیگفت اینوکه ده دیقه پیش بهت گفتم چی میشه!!!!
وقتی بقیه بهم میگن خوشبحالت توکه شوهرت اینکارس وکمکت میکنه دلم میخوادسرمو بزنم به دیواروبگم بخدابه این راحتی که شمافک میکنین نیست اما چاره ای نیست جزاینکه لبخندبزنی وبگی آره .....بگذریم
بالاخره واسه همه تازه کارا سخته منم استثنانیستم...
۲۶
آبان

نه به وقتایی ک بیکاربودم واسه خودم نه به الان ک نمیدونم کدوم کارو اول انجام بدم...همه چی باهم سرم ریخته وفک کردن بهش مضطربم میکنن میدونم ک بالاخره تادیقه نودخودمو میرسونم اما نمیدونم چی ازآب درمیاد،امتحان شرکت سه تاارائه وازطرفی درسایی ک روهم تلمبارشده،وقتی هم ک میام خونه اولین چیزی ک حالمومیگیره گردوغبارتلویزیونه دیگه اگه لباس وظرف کثیفم داشته باشیم ک واویلاس

یوقتایی علی روتوی نظرم میارم اینکه علی خیلی بیشترازمن داره دوندگی میکنه وبارزندگی تااینجاهمش رو دوشش بوده شایدظریف باشم شاید بهم نیادتحمل زیادباشه اماقوی ام خیلی قوی،یاده پارسال افتاده زمانی ک‌‌علی میخواس وارداین شرکت بشه یادمه ک میگفت میترسم نتونم ازپس دوتاکاربربیام،درکش میکردم امابه تواناییش به قدرتش ایمان داشتم باورداشتم ک میتونه،نمیدونم منم میتونم یانه امااینقدتلاش میکنم ک حتی اگه به نتیجه ی خوبی نرسیدم جایی برای اینکه‌خودموسرزنش کنم باقی نمونه،یه امتیازبزرگی ک دارم اینه ک علی همراهمه پیشمه وهرجورک میتونه یه باری از رو دوشم برمیداره،بودنت انگیزه ی زندگیه برام 

همیشه نزدیک امتحان جو کلاس متشنجه کلاس امروزم ازاین قاعده مستثنی نبودومن حدس میزنم دلیل این غرغرهام همین باشه😉

۱۵
آبان

خوشحالم که سرم داره شلوغ میشه خوشحالم که منم میتونم پابه پای علی واسه ساختن زندگیمون تلاش کنم خوشحالم والبته کمی نگران

به خودم حق میدم همچین تجربه ای رونداشتم همیشه درس بوده ودرس ودرس

امیدوارم این مشغله ها آرامشو ازم نگیره وبرعکس فکرای  بیخودی رو ازذهنم پاک کنه 

ازاینجای زندگیم راضیم وامیدوارم یه دانشجوی خوب یه کارمندخوب ویه همسروکدبانوی خوب بشم