بلــــــــــــــــوررویــــــــــــا
سه شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۲۴ ب.ظ
ماتکیه داده نرم به بازوی یکدیگر
درروحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان چوشاخه سنگین زباروبرگ
خامش ،برآستانه محراب عشق بود
...
من همچوموج ابرسپیدی کنارتو
برگیسویم نشسته گل مریم سپید
هرلحظه می چکیدزمژگان نازکم
بربرگ دست های تو،آن شبنم سپید
...
گویی فرشتگان خدا،درکنارما
بادست های کوچکشان چنگ می زدند
درعطرعودوناله ی اسپندوابردود
محراب را زپاکی خودرنگ می زدند
...
من تشنه ی صدای توبودم که می سرود
درگوشم آن کلام خوش دلنوازرا
چون کودکان که رفته ز خودگوش می کنند
افسانه های کهنه ی لبریزرازرا
- ۹۵/۰۴/۲۲