حرف دل

کلمات کلیدی

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۹
خرداد

هووووووووووووووووووورا بالاخره این دوفصل لعنتی تموم شد... یک ماه بی وقفه نوشتم و نوشتم تا تموم شد دقیقا یک ماه!!! بعد از یک استراحت یکی دو روزه میریم ک داشته باشیم آزمون استخدامی رو ... کارایی ک پیش رو دارم واردکردن داده و تحلیلشون، نوشتن فصل 3 تا فصل دیگه و شاید کارکردن روی مقاله باشه این آخری رو خیلی مطمئن نیستم... 

تدریس رو دوسدارم اما امیدوارم شرایط جوری باشه که از رشته ام هم بتونم استفاده کنم دلم نمیخواد روانشناسی بره یه گوشه از زندگیم و خاک بخوره...میگن وقتی یه آرزوی به دلت میفته یعنی خدا توان رسیدن به اون آرزو رو در تو دیده و میگن به هرچی بخوای میرسی چون خدا میگه هرچی توبگی بنده ی من... من این حرفا رو باور میکنم چون برای من ثابت شدن ... من خواستم کارشناسیم رو روانشناسی بخونم تونستم من خواستم ارشدمو همین رشته بخونم تونستم خواستم به عشق زندگیم برسم، تونستیم . پس باور دارم هرچی که بخوام میشه مگه اینکه خدا نخواد اونم حتما حکمتی توشه. 

اینکه صبح پاشی با چشمای پف کرده و یه یادداشت دلگرم کننده ببینی کل روزت رو قشنگ میکنه و انرژی بهت میده واسه ادامه واسه جنگیدن با سختیای زندگی... مامانم اینا یه صاحبخونه دارن هردفعه میرفتم اونجا و میدیدمش حسرت زندگیشو میخوردم میگفتم خوشبحالش دو تا خوته دوطبقه فقط اونجا داره، یه کارگاه خیاطی یه خونه تهران یه خونه بیرجند ماشین مدل بالا و بازنشسته بانک بوده آقاهه و خانومشم کارگاه خیاطی داشت خدایا مگه میشه با یه بازنشستگی اینهمه خونه و امکانات؟؟؟؟ چند شب پیش اومده بوده خونه با بابام حرف میزد.... مامانم تعریف میکرد میگفت اونوقعا ک توی بانک کار میکرده 25 سال پیش 100 هزارتومن کم آورده و گم شده از پیشش به قرض و قوله هرطور بوده 100تومن رو پس داده به بانک ولی میگفت فقط نون خشک داشتم و آب شکم خودمو و زنمو سیر میکردم... تصورش خیلی سخته واقعا ولی خوب درک میکنم باسیلی صورتت رو سرخ نگه داری یعنی چی! فهمیدم  اگه بری داخل زندگی هر آدمی محاله سختی و گرفتاری نداشته باشه دو شیفت کارکرده تا به آسایش رسیده سختی کشیده تا به آسونی رسیده... امتحان زندگی ماهم شاید همین روزای بی پولیه  امتحان سختیه اما نه خیلی زیاد اینکه تنمون سالمه به همه چی می ارزه بخاطر معده دردت تمام دیروز رو فکرم مشغول تو بود اینکه سالمیم خداروشکر اینکه خونواده هامون سالمن خداروشکر ... این بی پولی هم تموم میشه و روزای خوب میاد روزایی که هر کدوممون مسیر شغلیمون رو انتخاب کردیم و داریم کار میکنیم شونه به شونه هم...


عنوان: پابلو نرودا

۲۴
خرداد

سرم با پایان نامه بدجوری گرمه اونقدری که  این ماه فکر میکنم 3-4 بار رنگ بیرون از خونه رو دیدم، نمیدونم این گردن درد و دست درد و انزوا به نتیجه می ارزه یا نه اما الان نه از روی علاقه بلکه فقط به خاطر اینکه تموم شه دارم روش وقت میذارم... میخوام این دو فصل رو تا آخر ماه تموم کنم و دوهفته وقت بذارم برای آزمون استخدامی، توی این اوضاع اقتصادی دیگه درس الویت من نیست از طرفی نمیخوام وارد هر شغلی مثل اون مهدکودک بشم امیدوارم که استخدامی رو قبول بشم تا انرژیمو روی کاری که دوست دارم متمرکز کنم... اوضاع مالیمون اصلا خوب نیس به عبارتی افتضاحه اینو خوب درک میکنم اما یادآوری و هی تکرار کردنش اعصابمو خورد میکنه چون نباید اینجوری باشه چون ما نباید درجا برنیم چون باید از این مغزامون استفاده کنیم برای رسیدن به رویاهمون اصلا نمیتونم قبول کنم که تا 5 ماهه دیگه اوضاع قراره اینجوری باشه چون خرجای متفرقه قطعا پیش میاد پول پرینت پایان نامه پول شارژ پول برق و ... امید به آینده و لطف خدا آدمو زنده نگه میداره پس من امیدمو از دست نمیدم  و امیدوارم فکرای بدردبخور به کله ام بزنه...

خیلی شلخته شدم و هپلی واسه همین واسه همین امروز استثنا وقت کمتری برای تایپ میذارم و یه دستی به سر و روی خودم و خونه میکشم خونه که مرتب باشه حال من خیلی خوب میشه ( از مزایای کدبانو بودن خخخخخخخخخخ )


عنوان از علیرضا روشن